تو پست قبلی وارد جنگل شده بودم و داشتم میگشتم؛ دنبال چیزای جدید، دنبال آدمای جدید، دنبال خودم.

این جنگل خیلی بزرگه؛ اینقدر که اگر تا آخر عمرم هم بگردمش تموم نمیشه؛ اما پیدا کردن یه درخت بلند و دید زدن جنگل از بالاش میتونه خیلی کمک‌کننده باش. برای همین تصمیم گرفتم که شروع کنم و اول قسمتای جنگلی که نزدیک چمنزار امن خودمه رو ببینم، از درختاش بالا برم و مدتی توش زندگی کنم و از درختاش کلبه بسازم. بعدم وقتی کم کم اطرافم بی‌درخت و چمنزار شد از اینجا عبور کنم و برم یه تیکه دیگه‌ی جنگل. اگر بخوام آدم‌وار و بی‌تشبیه صحبت کنم، به کارم و ICPC ادامه میدم، هر از چند گاهی با چیزای جدید و دنیا‌های جدید آشنایی مختصری پیدا میکنم و به فلسفه می‌پردازم. تعداد زیادی هم نقطه‌ ضعف از خودم پیدا کردم که باید برطرفشون کنم و اینکارو میکنم. در کل میتونم بگم که فعلا پیدا شدم و دیگه خیلی حس نمیکنم که گم شدم با اینکه میدونم کلی جا هست برای دیدن و من سراغ خیلیاشون(حداقل مهماشون) میرم. ایشاللا! :)

 

یه حرفی رو بابام هم بهم میزد اما یکی تو شرکت با یه بیان دیگه‌ای بهم گفت و بهم چسبید! اونم این که اگه قراره یه سری کار برداری و بهشون نرسی یا کم وقت بذاری و سبک برسی بهتره چنتاشونو کنسل کنی و به بقیه سنگین و با کیفیت بالا برسی. این قضیه خلاصه‌ی یکی از مشکلاتی که تو این چند سال داشتم. الآن خیلی بهتر شدم و انتظار دارم که رعایت این نکته بازدهیمو بالا ببره و میبره. ایشاللا! :)

 

اوایل که رفتم کاقه‌بازار چیزاییش که برام جذاب بود محیط کارش و آدماش و پولش و اینا بود. اما الآن چیزی که منو جذب می‌کنه به اونجا هیچ‌کدوم از اینا نیست. شاید این هوش‌مندانه‌ترین حیله‌ی نظام فکری سرما‌یه‌داری شرکت باشه برای کشوندن بیشتر آدما به سر کار شایدم نه و فقط من اینطوریم و کس دیگه‌ای همچین حسی نداره و اصلا شرکتم دنبال این قضیه نبوده و نیست اما این من رو جذب کرده. این که خیلی از نقاط ضعفم(که قبلا نمیدیدمشون یا جدی نمیگرفتمشون)هر روز به چشمم میان و هر روز تلاش میکنم که از بین ببرمشون و میدونم که هر روز بهتر و بهتر میشم. ایشاللا!

 
دارم سحرخیز میشم و الآن دیروقته؛ پس بیشتر نمیگم و بعدا ویرایش میکنم مطلبو اما دوست دارم که الآن منتشرش کنم D: پس ایراداتشو به ایراداتتون می‌بخشین. ایشاللا! :)

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها